کد مطلب:141835 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:138

شهادت عابس
«عابس بن شبیب شاكری» پس از بیان اراداتش به مقام ولایت در حالی كه شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند مبارز طلبید. [1] .

«ربیع بن تمیم همدانی» می گوید: «همین كه دیدم كسی به میدان رومی آورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگ ها دیده بودم. او شجاع ترین مردم بود. فریاد زدم: ای مردم: «هذا اسد الاسود هذا ابن شبیب؛ او شیر شیران رزم، پسر شبیب است». سپس گفتم: «مبادا كسی به تنهایی با او درآویزد». پس عابس فریاد می زد: «الا رجل، الا رجل؟؛ آیا مردم رزم نیست، مرد رزم نیست؟» هیچ كس به سوی او پای پیش نمی نهاد. در این میان فریاد عمر بن سعد بلند شد كه او را سنگباران كنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب می شد. «عابس» وقتی هجوم ناجوانمردانه دشمن را دید، زره از تن به در كرد و پشت بند را گشود و به دور انداخت. گوشت و پوست آن مرد دلاور با برخورد سنگ ها آسیب دید، ولی او از مرگ هراسی نداشت. این بود كه حمله سختی را آغاز كرد و با نبرد قهرمانانه اش بیش از بیست نفر از آن ذلیلان را به خاك انداخت. سرانجام، طاقتی برای او نمانده بود كه به محاصره دشمن درآمد. [2] پس او را به شهادت رسانیدند و سر مباركش را از بدن جدا ساختند. پس از شهادتش دیدم كه بزرگ هر گروه می گفت: «من او را كشته ام» و دیگری می گفت: «من او را به قتل رسانیده ام» هر یك از آن سپاه سنگدل برای


فخر و شرف خویش تلاش می كرد تا كشتن او را به خود منسوب كند و سر بریده اش را به خود اختصاص دهد. ابن سعد به این نزاع پایان داد و گفت: او را یك نفر نكشته است. [3] آری، این سر پس از «عبدالله بن عمیر كلبی» و «عمر بن جناده» سومین سری بود كه به سوی امام حسین علیه السلام پرتاب می شد. [4] .

«عابس» در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه این گونه مورد خطاب امام قرار گرفته است: «السلام علی عابس بن شبیب الشاكری؛ [5] سلام بر عابس پسر شاكری».

درسی كه می توان گرفت: برهنه شدن عابس در برابر سنگ اندازان سزاوار تأمل است. برخورد او گویای اوج ایمان، معرفت، و یقینش به ساحت مقدس امام و راه مستقیم آن ولی الله الاعظم است. آری هرگاه عشق به اوج كمال رسد، چنان انسان از خود بی خود می شود كه همه چیز را خالصانه و بی پیرایه بر در دوست می نهد.


[1] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 444.

[2] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 444؛ ابصار العين، ص 138؛ موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 451؛ بحارالانوار، ج 45، ص 28.

[3] مقتل الحسين مقرم، ص 312؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 444؛ ابصار العين، ص 129.

[4] ابصار العين، ص 227 و فائده 15.

[5] اقبال الاعمال، ج 3، ص 79 و 345؛ بحارالانوار، ج 45، ص 73.